سفارش تبلیغ
صبا ویژن

بنده های خوب خـــــــــــــــدا......سلام، خوشحالم که لحظه هاتونو میزبان هستم.

هوالرئوف....

دوباره به اذن نگاهت، دلـــــم را دخیل بسته ام…

چقدر دور است چشم از رُخ ماه تــــو، و دلــــم نزدیک مهربانیت…

انیس النفوس دل ها…

ساده بگویم غزال وحشی دلــــم هوای ضامنش کرده…

به نگاهی، ضمانت کن این صید در بند صیاد را…

http://dl.aviny.com/Album/mazhabi/ahlbeit/reza/kamel/34.jpg


+ تاریخ سه شنبه 92/5/15ساعت 8:0 صبح نویسنده | قاصدک

هوالحق...

م.ن همان کودکی که دستِ مادر را رها کرده و گم شده...

تـــو مثل همان مادری که پیِ فرزندش و یا منتظر پیدا شدنش هستی...

آن قدر که از پیدا شدنش خودت بیشتر خوشحال می شوی تا کودک...

که خودت گفتی:"اگر روگردانان از من بدانند که من چگونه به آنان مشتاقم و در  انتظار توبه و بازگشت آنانم از شوق جان می سپردند و بندهای بدنشان از هم گسیخته می شد!" 

خـــــدا!

یک کودک هست و یک دنیا پر از خیابان های شلوغ...

یک راه راست هست و هزار بی راهه...

یک بنده ی سرکش هست و یک خدای عاشق..

دستم را رها نکرده ای گم شده ام... وای به حال این که ...

وقتی گم می شدم شانس می آوردم یک نشانه هایی از راه خانه را بلد بودم...

توی دنیا هم همین است...

راهت را که کمی بلد باشم اراده کنم به سمتت روانه می شوم... تو هم باید بخواهی...

که به دل بخواه توست...

که خودت گفتی : "إن علینا للهدی"

وقتی گم میشوم، خیلی بد می شوم!

اصلا گاهی از قصد گم می شوم که تـــو نگاهم کنی...

گناه کنم که نگاهم کنی!

که دستم را بگیری!

اشتباه هست میدانم!!

ولی همین که فرصت توبه را می دهی می فهمم حواست به من هست... .

بفهمان به "م.ن" که با خوب بودن هم می شود نگاهش کنی...

از امتحان هایی که میگیری... می شود...

چقدر ادامه بدهم به گم شدن در این خیابان های شلوغ؟!

خب تــــو دستم را سفت بگیر!

م.ن همان کودک مضطر...

سرم را کج میکنم... نگاهت میکنم ...

ببخشید خدا...

باشد؟


http://bayanbox.ir/id/2985646856125554262?preview




+ تاریخ دوشنبه 92/5/14ساعت 9:0 صبح نویسنده | قاصدک

هو الرئوف....

گاهـــی …
میان وسعــــــــت دستان خالیـــم
حس می کنــم …
تمــــــــام دار و ندارم نگـاه توســـت….!

1371298825582834_large.jpg


+ تاریخ یکشنبه 92/5/13ساعت 9:0 صبح نویسنده | قاصدک

هوالرئوف ...

دیگر مـــن ندبه نمی خوانم

شما عریضه ی چشمانم رابخوان

مـــن سکوت می کنم...

شما از غصه هایت بگو

از ((أمُن یجیب))هایی که می خوانی ؛ أیها((المضطرالذی یُجابُ اذا دعا))

مـــن فریاد نمی کنم ، ((إلی متی أحارُ فیک ))رادر سرگردانی ام ببین

***

گم کرده راهم

أین السبیل؟ (( یابن السبل الواضحه))!

برای از شما گفتن بها ،نه اما...بهانه دارم ؛

دلــــم درچاه غفلت گرفتار آمده

دلگیر لحظه های بی شما بودنم

وندبه هایم عطر اجابت نمی دهند...

هل إلیک أیّها العشق سبیلٌ فَتُلقی

.

.

.

دیگر، مــــن ندبه نمی خوانم

شما ، عریضه چشمانم را بخوان...


اللهم عجل لولیک الفرج

 

افسران - این بهار هم کوله بارش را بست بی آمدن تــو…


+ تاریخ یکشنبه 92/5/13ساعت 9:0 صبح نویسنده | قاصدک

هو الحق...

واژه‌هایم امروز به ته کوچه? بن‌بست رسیده‌اند!

پنجره ای بگشا به سوی چشم های منتظرم،

هوای دلــــم ،سخت بارانی‌ست!

و از نگاه خیس م.ن ،

تا کوی تـــــو رنگین کمانی به وسعت بهشت کشیده اند...


http://media.afsaran.ir/sinBFX_535.jpg


+ تاریخ یکشنبه 92/5/13ساعت 9:0 صبح نویسنده | قاصدک