سفارش تبلیغ
صبا ویژن

بنده های خوب خـــــــــــــــدا......سلام، خوشحالم که لحظه هاتونو میزبان هستم.

هوالنور...

 

نمیدانم کـُجا ؟

کـِی ؟

کـُدام روز ؟

چه شد ؟که یـادت از دَستـم افتادو

حاصِلَش تمـام ِ زمـین خوردن هایم استــــ !

دلم می خـواهـد آرام صـدایتـــ کنـم :" اللّهُمـَّ یـا شـاهـِدَ کُـلِّ نـَجْـوی
"و بـگـویـم :تـو خـود ِ آرامـشی و م.ن خـود ِ خـود ِ بیـقـراری . . .

sajed74_26194029.jpg


+ تاریخ یادداشت ثابت - سه شنبه 93/1/27ساعت 7:50 صبح نویسنده | قاصدک

هوالنور...

سبک و آرام ...
همچون پری بر آب...
روزهایمان
بی آمدنت می گذرد ...
دریای شور چشمانمان تو را می خواند...
و نگاه های هرزه گردمان در پی غیری جز،
تـوست...
به دور دست ها چشم دوخته ایم و در فرود خواهش دل غرقیم...
هیچ خبری هم؛ در هیچ راه که نه_ این بیراهه های دل ما نیست...
بالا را می نگریم و در پایین، جا خشک کرده ایم بی هیچ تلاشی...
سکون را در خاک ـ بر عروج به سمت افلاک ترجیح داده ایم...
دل ها را فرازی نیست تا به نشیبی برسیم از
بی تو بدون ها...
خاک نشین
اخلاص نیستیم که جلوگر نمی شوی ...
و از نهان پرده نمی گشایی به شیدایی...
این شده رسم روزگارمان که...

باران نمی بارد...
1385552178634463_large.jpg


+ تاریخ یادداشت ثابت - چهارشنبه 92/9/7ساعت 8:23 صبح نویسنده | قاصدک

هوالنور....

بی تـــــــــو
بادی نمی‌وزد، بارانی نمی‌آید؛
بی تو نام ِ م.ن انـــــدوه است...
بی تویی ر ا مدام زمزمه می کنم و باز هم خطا...
 بی تویی را بهانه می کنیم و فراموش می کنیم که خود،
 این بی تو بودن را، برگزیده ایم...
از همان روز که بودنت را تعویض کردیم با نبودنت ...
در ازای لحظه های خوش گناه...
از همان روز که، لذت معصیت برایمان شیرین تر از لذت درک حضورت شد...
اندوه را خریدیم به جان بی جانمان؛ بی هیچ دریغی...
تا امروز...
و شاید تا فرداها...
تا دنیا، دنیاست و راه ما،
راه بلند بهانه آفرینی، برای نیامدن توست...
و در پی این بیراهه های بزرگ خودساخته؛
نگاه محزون اندوه را به دوش چشمهایمان می کشیم،
و زخم های تیره گون دل را ...
درد دارد، زخم دل و نگاه حزین چشم هایم،
 آنهم چه دردی که پایانش نیست...
دردهایی از جنس دستان آشنا...
این زخمهایی که با دشنه ی در دست،
بر چشم خسته و دل شکسته ام هر دم زده ام...
یادم باشد،فراموش نکنم که...
وقتی زخم میزنم؛ مزه مزه اش کنم...
حتما نمکش آشناست...
http://dl.aviny.com/Album/mazhabi/ahlbeit/mahdi/kamel/79.jpg


+ تاریخ یادداشت ثابت - دوشنبه 92/9/5ساعت 4:6 عصر نویسنده | قاصدک

هوالنور....

دنیا را خاموشی فرا گرفته... گویی زمین و زمان، زیر و رو شده...
دیگر کسی به دنبال رفع عطش نیست...
از وقتی سرِ سالارِ کاراون عشق، بر سرِ نیزه، قرآن می خواند...
و  شیرخواره در گهواره خاکی اش آرام گرفته...
و آسمان را غبارِ خاکستری آتش خیمه ها پوشانده همه سکوت کرده اند...
دیگر از پاهای تاول زده و موهای پریشانشان و از اعضای قطعه قطعه شده ی بی سَرِ سردارن عشق مپرس...
از تشنگی مپرس که، حُرم داغِ دردی بر سینه ی زمین تفتیده، سنگینی می کند؛ که با هیچ آبی خُنَک نمی شود...
و کودکان گریانِ یتیم، در میان روضه ی جانسوز اسیران غریب...
همه تـــــــــــو را می خوانند...
ببار باران، که دنیا را عطشی بی پایان فرا گرفته است...


+ تاریخ یادداشت ثابت - یکشنبه 92/9/4ساعت 4:57 عصر نویسنده | قاصدک

بسم رب العشق...

عمود آمد
تا پینه های پیشانی ات را
محو کند
اینان عمری به همه گفته بودند
پسران علی هم
مثل پدرشان
بی نمازند...

1384925936881518_large.jpg


+ تاریخ یادداشت ثابت - سه شنبه 92/8/29ساعت 3:16 عصر نویسنده | قاصدک