هوالحق ....
وقتی سکوت محض تمام باورت را به کام یاس می کشاند،
تنها تـــو می مانی و تـــــــو...
و آنجاست که نجوای فیروزه ای شب از پس پرده ی تیره ی ظلمت ها تــو را به تنها طریق عاشقی می کشاند...
و تــو در دل افسانه ای سپیده، فریاد بلند عشق را به رخ سکوت می کشی،
و نوای دلت بانگ بر می آورد که ؛ وقتی از تمام عالم بریدم تازه به او رسیدم...
و او تنها عشقی است که می توان او را در دل رازها و تمناها به خلوت دلتنگی ها راه داد...
و تنها با او اوج رسید... کافیست اراده کنی، پریدن ربطی به بال ندارد...
فقط حضور قلب می خواهد...حضوری که بماند میان من و تــــــــــو...
حضوری عاشقانه...
